گزارش یک هذیان!
«چند هفته است نخوابیدهام.» این را گفت، سرش را با دو دست محکم گرفت، به جلو خم شد و سکوت کرد. نامهای با خود داشت. «همکار محترم… خانم… کاندیدای جراحی زیبایی… جهت ارزیابی روانی قبل از عمل…» اوایل اهمیتی نمیداد. میگفت بعضی شبها که بیخواب میشدم روز بعد با چرتهای کوتاه، جبران میکردم. البته یکبار […]